Web Analytics Made Easy - Statcounter

ایسنا/کرمانشاه 31 شهریور سال 1359 با حمله رژیم بعث عراق به خاک کشورمان جنگ تحمیلی رسما آغاز شد. جنگی که هشت سال به طول انجامید و در این سالها بسیاری جان خود را در راه دفاع از کشور از دست داده و به فیض شهادت نائل آمدند و بسیاری هم جانباز.

در این سالها در جبهه‌های جنگ رشادت‌های بزرگی برای دفاع از میهن از سوی رزمندگان رخ داد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

رشادت‌هایی که بخش زیادی از آنها هنوز بازگو نشده و نهان مانده است.

رزمندگان در این هشت سال نبرد با دشمن کارهایی کردند که شاید امروز باورشان برایمان سخت باشد. نظیر کاری که "علی حسن احمدی" کرد و پایش را با سیم به تیربار بست تا مبادا ترس بر او مستولی شده و در آن شرایط حساس دست از نبرد با دشمن بکشد.

در این روزهایی که به نام هفته دفاع مقدس نامگذاری شده میزبان این رزمنده در دفتر ایسنا بودیم تا از خاطراتش از آن سالها برایمان بگوید و او خاطراتش را اینگونه مرور کرد: 

مهر ماه سال 1363 همراه دیگر رزمندگان در عملیات عاشورا در ارتفاعات میمک در منطقه مهران حضور داشتم. ارتفاعات میمک شبیه یک نعل اسب است که درست روبرویش به یک دشت در خاک عراق ختم می‌شود. این ارتفاعات ناهمواری‌های زیادی دارد و دقیقا در قسمت وسط این ارتفاعات نعلی شکل یک یال با ارتفاعی کمتر وجود دارد که در جریان عملیات عاشورا بخشی از نیروهای دشمن در دو پایگاه "نی‌خزر" و "هلاله" در ارتفاعات وسط مستقر و مابقی نیروهای عراقی در دشت مستقر شده بودند.

ارتفاعات میمک دست خودمان بود و دقیقا سمت راست این ارتفاعات که معروف به "تپه رحمان" یا "تپه شهدا" است بودیم و قرار شد با کمک دیگر رزمنده‌ها یک قبضه دوشکا و مهمات به این منطقه بیاوریم تا وقتی نیروهای پیاده خودی توانستند دشمن را کنار بزنند، به دشت روبرویی یک جاده بزنیم و مهمات خود را به آنجا منتقل کنیم. تقریبا 14 هزار و 500 گلوله به تپه رحمان برده بودیم تا وقتی خط دشمن را شکستیم، بتوانیم همه این گلوله‌ها را به جلو ببریم.

وقتی عملیات شروع شد نیروهای دو گردان "حنین" و خیبر" بدون توجه به عراقی های مستقر در شیار نی‌خزر به خط زدند، با این تصور که بعد از شکستن خط نیروهای خودی به راحتی عراقی های مستقر در شیار نی‌خزر را شکست خواهند داد.

اوایل شروع عملیات بود که  یکی از عراقی ها با لهجه عربی با صدای بلند فریاد زد"آی ایرانی‌ها، ما منتظر شما هستیم، بهتر است تسلیم شوید، ما به شما غذا می‌دهیم و شما را به زیارت می‌بریم" ، اینجا بود که فهمیدیم عملیات احتمالا لو رفته است.

یکی دو ساعت پس از شروع عملیات متوجه شدیم نیروهای گردان حنین موفق به منهدم کردن بخشی از خط دفاعی دشمن شده اند و با فراری دادن نیروهای عراقی مشغول ایجاد خط پدافندی هستند، اما در این بین بچه‌های گردان خیبر نتوانسته بودند محل استقرار نیروهای عراقی را تصرف کنند. همین موقع از طریق بیسیم متوجه شدیم نیروهای پیاده نه فقط مهماتشان تمام شده، بلکه نتوانسته‌اند برای خودشان سنگری هم درست کنند و همه اینها در حالی بود که نیروهای دشمن، خودشان را در این فرصت مجهز کرده بودند.

احمدی چنین ادامه داد: نیروهای عراقی از شیار نی‌خزر جلو آمده و از پشت نیروهای ما را غافلگیر کرده و تقریبا بچه‌های دو گردان "خیبر" و "حنین" را محاصره کرده بودند. همین موقع ها بود که نیروهای گردان حنین از طریق بیسیم خبر دادند برای مقابله با دشمن به مهمات احتیاج دارند، اما چون جاده آماده نشده بود، امکان رساندن مهمات به آنها عملا وجود نداشت.

 از روی تپه رحمان منطقه را دید زدم، صحنه غریبانه‌ای بود، عراقی‌ها با چند قبضه تانک پاتک خود را شروع کرده و به همراه نیروهای پیاده خود از سمت دشت به طرف یال در حال پیشروی بودند و در این بین بچه های ما نه تنها مهماتی نداشتند، که خیلی هاشان هم شهید و زخمی شده بودند و عملا روحیه بدی داشتند.

نیروهای ما چاره‌ای جز عقب نشینی نداشتند، اما به محض عقب نشینی عراقیهای مستقر در یال از پشت راهشان را سد کرده و آتش بارانشان کردند. بچه‌های گردان‌های خیبر و حنین تا جایی که می توانستند، مقاومت می‌کردند اما با دست خالی که کاری از دستشان بر نمی آمد... تعدادی از بچه ها در حالی که از پشت‌سر وروبرو محاصره بودند، توانسته بودند در بین نی‌زارهای انتهای شیار نی خزر و آن یال نعل اسبی خود را قایم کرده بودند تا شاید راهی باز شد و توانستند به عقب برگردند.

ما در تپه رحمان بودیم و با دوربین می توانستیم بچه های محاصره شده خودمان را ببینیم که در حال مقاومت بودند. عراقیها فاصله کمی با سنگر دوشکا داشتند و همین که قبضه دوشکا را مستقر کردیم عراقیها شروع به تیراندازی به سمت سنگر دوشکا کردند، شدت تیراندازیهای دشمن به حدی زیاد بود که جرات نمی‌کردیم سمت سنگر دوشکا برویم، چون اگر کسی پشت سنگر دوشکا می‌رفت، حتما گلوله می‌خورد.

 دوشکاچی هم که حسابی ترسیده بود، وقتی تیرهایش تمام شد و از سنگر پایین آمد، دیگر حاضر نشد، به سنگر برگردد چون مطمئن بود به محض برگشتن به سنگر سرش هدف گلوله‌های دشمن می‌شود. نیم ساعتی گذشت که دیدیم دو تا از بچه‌های خودی که خیلی کم سن و سال بوده و زخمی هم  شده بودند، خودشان را به ما رسانده و در حالی که خون از بدنشان می رفت و نایی برای حرف زدن نداشتند، روی خاکریز نشسته و پشت سر هم چندبار  پرسیدند دوشکاچی کجاست؟ دوشکاچی کجاست؟

سکوت حاکم شده و کسی جواب آنها را نمی داد و آنها مدام سوال می کردند و من که فرمانده دوشکاچی‌ها بودم و حسابی هم ترسیده بودم، در یک لحظه سکوت را شکستم و فریاد زدم، منم، دوشکاچی منم... چه می خواهید؟ 

همین که این جمله را گفتم فوری به سمتم آمدند و در آغوشم گرفتند و با صدای بی‌رمقی ناشی از خونریزی زیاد همراه با امید گفتند با تیراندازی‌هایی که کردی، ما توانستیم فرار کنیم. اگر تیراندازی را ادامه بدهی، همرزمانمان هم می‌توانند خودشان را نجات بدهند. اگر تیراندازی نکنید گیر می‌افتند.

راستش از اینکه جوابشان را داده بودم، پشیمان شدم، چون می دانستم باید پشت دوشکا بروم و ادامه تیراندازی خیلی خطرناک است، به همین خاطر هم بهانه آوردم و نوارها را نشانشان دادم و گفتم اینها خالی هستند، من نمی‌توانم تیراندازی کنم چون تیرها آماده نیستند.

 از بچه‌ها خواستیم آن دو بسیجی را به عقب ببرند، اما آنها قبول نکرده و اصرارها که برای رفتنشان بیشتر شد، یکی از آن دو یک کلاشینکف از روی خاکریز برداشت و به سمت روبرویش گرفت و گفت اگر ادامه بدهید شلیک می‌کنم و در همین حین با تندی رو به من کرد و گفت برادر ما خودمان تیرها را در نوار می گذاریم، تو فقط برو پشت دوشکا.

من که به آن دو جوان بسیجی گفته بودم دوشکاچی هستم، دیگر راهی برای فرار نداشتم. به همین خاطر پای دوشکا رفتم، اما همین موقع فکر و خیال سراغم آمد و دچار تردید شدم، از یک سو به فکر نامزدم افتادم که قرار بود بعد از این عملیات بروم و برایش عروسی بگیرم و اگر پای دوشکا می‌رفتم عروسم سیاه‌بخت می‌شد و از دیگر سو یاد پدر و مادرم و خواهرها و برادرهایم افتادم که با مرگ من داغدار می‌شدند. درست مقابل اینها همرزمانم در محاصره دشمن بودند و اگر پشت دوشکا نمی رفتم آنها شهید می‌شدند و روی نگاه کردن به آن دو بسیجی زخمی را هم که اصلا نداشتم.

هر طور بود پا روی دلم گذاشتم و پشت قبضه دوشکا رفتم، دیدم چهار تیربار عراقی به سمتم تیر می انداختند و نیروهای دیگر هم تک و توک مشغول تیراندازی بودند، نگاهی به عقب انداختم آن دو بسیجی با بدن تیرخورده و حال نزار، در حال پر کردن نوارها بودند و من که پایین آمده بودم تا نوار جدید بردارم چون صدا دوشکا خیلی بلند بود، دوتکه پنبه ‌پیدا کرده در گوشم گذاشتم تا گوش‌هایم کمتر آسیب ببینند. در همین حین بود که چشمم به یک تکه سیم تلفن روی خاکریز افتاد، با خودم گفتم با این تیراندازی عراقیها بعید است این بار که برای برداشتن نوار جدید بیایم جرات برگشتن پای دوشکا را داشته باشم و به همین خاطر پای چپم را با همان سیم تلفن به پایه دوشکا بستم تا مجبور به ماندن باشم و نتوانم تصمیم دیگری بگیرم.

در دلم با خدای خودم عهد کردم از پای دوشکا پایین نیایم تا یا کشته شوم یا همرزمانم را نجات بدهم و همین موقع از بچه‌ها خواستم نوارها را دستم بدهند تا مجبور نباشم پایین سنگر دوشکا بیایم ... یک بسم الله گفتم و شروع به تیراندازی کردم.

تند تند نوارهای خالی را با نوارهای پر عوض می کردم و به سمت عراقی‌ها شلیک می‌کردم و همینطور چندساعتی را به تیراندازی ادامه دادم. با اینکه در گوشهایم پنبه گذاشته بودم، خون از گوشهایم راه گرفته بود. تیرهای این نوار که تمام شد دیگر خبری از بچه‌ها نشد که نوار پر بیاورند. به سمتشان برگشته و با داد زدم برایم تیر بیاورید اما آنها گفتند "دیگر تیری در کار نیست، تیرها تمام شد" و من که حرفشان را باور نکردم با عصبانیت پایین آمدم که تیرها را به بچه ها نشان بدهم که نمی دانم چه شد.

سرم گیج رفته و روی زمین افتاده بودم، کمی که گذشت و حالم بهتر شد بلند شدم و به سمت جعبه فشنگ ها رفتم تا فشنگ‌ها را نشان بچه ها بدهم که دیدم همه جعبه ها خالی بود. مگر می شد؟ یعنی از 14 هزار و 500 فشنگ یکی هم نمانده بود؟ 

احمدی خاطره اش از آن دوران را چنین به پایان رساند: مهمات تمام شده بود و دوشکا خاموش. همرزمانمان بجز آن‌ 60 نفری که با تیراندازیهای من توانسته بودند پیش خودمان برگردند در محاصره مانده بودند و چون نتوانستیم نجاتشان بدهیم و آنها هم تسلیم نشده بودند، نهایتا بعد از ۱۰ روز که بی آب و غذا مانده بودند، به خط زده و همگی زیر آتش عراقیها به شهادت رسیده بودند و بعد از 13 سال پیکر همگی شان را یکجا در دشت کنار تپه رحمان پیدا کردیم.

---- این بخشی از خاطرات جنگ است و بخش زیادی از رشادت های دوران دفاع مقدس در سینه شهدا و بخش دیگر در سینه دیگر رزمندگان محبوس ماده. آری در آن سالها با چنین رشادت هایی بود که اجازه ندادیم یک وجب از ایران از دست برود و امروز وظیفه همه مان در قبال آن رشادت ها بسیار سنگین است. 

 انتهای پیام


 

منبع: ایسنا

کلیدواژه: استانی اجتماعی دفاع مقدس كرمانشاه نیروهای عراقی شده بودند همین موقع بچه ها عراقی ها رشادت ها تمام شد

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.isna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۱۰۱۰۳۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

(عکس) دشمن شماره یک فردوسی‌پور در ورزشگاه آزادی!

رئیس شبکه ۳ سیما که در سال‌های گذشته یکی از چهره‌های خبرساز تلویزیون ایران بوده، برای تماشای بازی پرسپولیس و سپاهان به استادیوم آزادی رفت.

او که مدیر فوتبالی‌ترین و احتمالا پرمخاطب‌ترین شبکه صداوسیما بوده، از چشم عکاسان دور نماند و تصویرش به شکلی جالب شکار شد.

علی فروغی تمایلی به انجام مصاحبه نداشت و بعد از تماشای بازی پرسپولیس و سپاهان، استادیوم را ترک کرد.

منع: خبرورزشی

دیگر خبرها

  • اقتدار نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران در منطقه درخشان است
  • (عکس) دشمن شماره یک فردوسی‌پور در ورزشگاه آزادی!
  • ببینید | خاطره بازی از دوران مدرسه با اسطوره‌های وزنه‌برداری؛ فرار از روی دیوار و انضباط ۱۳
  • ویدیو/ خاطره‌بازی با معلم‌ها؛ داستان شیرین‌ترین کتک دنیا
  • شهادت رزمنده حزب الله در راه قدس
  • ده بازی خاطره‌انگیز تراکتور-استقلال در یک دهه اخیر
  • یکپارچگی نیروهای مسلح موجب یاس و ناامیدی دشمن است
  • انتشار تصاویری از عملیات منفجر کردن یک تونل توسط نیروهای القسام
  • امیرسرتیپ بختیاری: مرتضی رضایی و ابوشریف اعتقاد داشتند وظیفه سپاه جنگیدن با دشمن خارجی نیست
  • عکس| اتفاق ویژه در ورزشگاه آزادی؛ جایگاه خاطره انگیز باز شد